|
|

|
پيام مديريت وبلاگ : با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، به وبلاگ من خوش
آمديد .لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وبلاگ ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود
آگاه سازيد و به ما در بهتر شدن كيفيت مطالب وبلاگ کمک کنید .
|
|
|
زندگینامه شهید آوینی ( سید شهیدان اهل قلم ) |
|
|
زندگينامه شهید سید مرتضی آوینی
سال 1326 بود که پا بر خاکدان هستي نهاد و در کوچه پس کوچههاي خاکي حرم حضرت عبدالعظيم بزرگ شد، اما هنوز مدت کوتاهي نگذشته بود که به دليل شغل پدر به شهرهاي زنجان، کرمان و تهران رفت. سفر او را پختهتر کرد. خيلي زود لطافت روحش نمايان شد و او با سرودن شعر، نوشتن داستان و مقاله اين جوش و خروش را به صفحه کاغذ سپرد. بعضي اوقات نيز نقاشي ميکشيد، تا رازهاي درونش را برملا کند. دورهي دبيرستان را که به پايان رساند در رشته معماري دانشکده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران پذيرفته شد و آنجا پلي شد تا سيدمرتضي بتواند آنچه را که دوست دارد بياموزد. تا پايان دوره کارشناسي ارشد درس خواند اما بعدها گفت: "حقير داراي فوقليسانس معماري از دانشکده هنرهاي زيبا هستم اما کاري را که اکنون انجام ميدهم نبايد به تحصيلاتم مربوط دانست. حقير هر چه آموختهام از خارج دانشگاه است، بنده با يقين کامل ميگويم که تخصص حقيقي در سايه تعهد اسلامي به دست ميآيد ولاغير..." قبل از پيروزي انقلاب با سينما آشنا بود اما فقط در حوزه ادبيات فعاليت داشت، اما حضور امام (ره) و تحولات عظيم انقلاب او را نيز متحول ساخت تا آنجا که تمام نوشتههايش را در چند گوني ريخت و سوزاند. اينجا بود که تصميم گرفت ديگر چيزي از حديث نفس ننويسد و خود را در عشق به الله فاني سازد. سال 1357 تجربهاي تازه را از زندگي آغاز کرد و با مريم اميني همراه و همسفر شد. سال بعد (1358) در جهادسازندگي به فعاليت پرداخت، به روستاها رفت تا به قول خودش براي خدا بيل بزند. اما يکباره تصميم گرفت تا زندگي هموطنانش را به تصوير بکشد و اين گونه مظلوميت اين ملت را به جهانيان نشان دهد. او از غائله گنبد، سيل خوزستان، ظلم خوانين (مستند خان گزيدهها) و غائله خسرو و ناصر قشقائي فيلمبرداري کرد. پس از آن نيز در جبهههاي نبرد حاضر شد از خرمشهر که هنوز سقوط نکرده بود شروع کرد و بعد مجموعه حقيقت را در آبادان ساخت. سيدمرتضي همزمان با ساخت مستندهاي جنگي از فعاليتهاي مطبوعاتي نيز غافل نشد. اواخر سال 1362 مقالاتي براي ماهنامه "اعتصام" ارگان انجمن اسلامي نوشت و انديشههايش را در حوزه سياسي، اعتقادي به روي صفحه کاغذ آورد و تا سال 1365 آنچه را که در دل و ذهن داشت در نشريات مختلف به رشته تحرير درآورد. بعد از پيروزي رزمندگان در عمليات والفجر 8 و فتح فاو مجموعه زيباي روايت فتح کار خود را آغاز کرد و تا پايان جنگ به صورت منظم از تلويزيون پخش شد. مرتضي آويني که بيش از 70 برنامه از دلاوري رزمندگان با اين نام ساخت در مصاحبهاي عنوان کرد: «انگيزه دروني هنرمنداني که در واحد تلويزيوني جهادسازندگي جمع آمده بودند و آنها را به جبهههاي دفاع مقدس ميکشاند نه وظايف و تعهد اداري- کارمندي نميتوانست در اين عرصه منشاء فعل و اثر باشد. گروههاي فيلمبرداري ما با همان انگيزههايي که رزمآوران را به جبهه کشانده بود، کار ميکردند... ميدانيد زندهترين روزهاي زندگي يک مرد آن روزهايي است که در مبارزه ميگذراند و زندگي در تقابل با مرگ است که خودش را نشان ميدهد. او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب فتح خون را آغاز کرد، سال 1367 يک ترم در مجتمع دانشگاهي هنر تدريس کرد ولي چون مفاد مورد نظرش براي تدريس با طرح درسهاي دانشگاهي همخواني نداشت از ادامه تدريس صرف نظر کرد. اما مجموعه مباحثي که براي تدريس فراهم شده بود با سبط و شرح و تفسير بيشتر در مقاله بلندي به نام "تأملاتي در ماهيت سينما" که در فصلنامه فارابي به چاپ رسيد و بعد ادامه بحث را در سال 1368 در ماهنامه سوره منتشر کرد. سال 1368 تا 1372 دوران اوج فعاليت مطبوعاتي آويني است. آثار او در طي اين دوره نيز موضوعات بسيار متنوعي را شامل ميشود. اواخر سال 1370 مؤسسه فرهنگي "روايت فتح" به فرمان مقام معظم رهبري تأسيس شد تا به کار فيلمسازي مستند و سينمايي درباره دفاع مقدس بپردازد و تهيه مجموعه روايت فتح را که بعد از پذيرش قطعنامه رها شده بود، ادامه دهد. او نيز طي مدتي کمتر از يک سال کار تهيه 6 برنامه از مجموعه 10 قسمتي شهري در آسمان را به پايان رساند. پس از آن نيز در مناطق عملياتي حضور يافت تا بار ديگر حماسه مردان دلير عصر خميني کبير (ره) را يادآوري نمايد. سيدمرتضي آويني سرانجام مزد سالها تلاشش را براي ثبت مظلوميت سربازان اسلام در روز بيستم فروردين ماه سال 1372 در قتلگاه فکه گرفت و در روز جمعه به آسمان بيکران شهادت بال گشود.
منبع : تهيه و تنظيم توسط گروه فرهنگي هاتف
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی و هنری،
عقیدتی،
شهداء , جبهه و جنگ،
،
 |
|
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در جمعه 3 خرداد 1391 |
|
|
|
وصیتنامه شهیدسیدمرتضی آوینی |
|
|
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرندهی عشق، تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند.

و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند.
و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد.
و مگر نه آنکه خانه تن، راه فرسودگی میپیماید تا خانه روح، آباد شود.
و مگر این عاشق بیقرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی، که کرهی زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریدهاند.
و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرمهایی فربه و تنپرور برمیآید.
ای شهید، ای آنکه بر کرانهی ازلی و ابدی وجود بر نشستهای، دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش".
سید شهیدان اهل قلم ، شهید سید مرتضی آوینی

:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی و هنری،
سیاسی،
عقیدتی،
شهداء , جبهه و جنگ،
،
:: برچسبها:
وصیتنامه شهیدسیدمرتضی آوینی,
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در جمعه 3 خرداد 1391 |
|
|
|
زندگی نامه ……… وصیتنامه
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی و هنری،
شهداء , جبهه و جنگ،
،
:: برچسبها:
مرتضی آوینی,
سید شهیدان اهل قلم,
تصویر سازی,
نقاشی دیجیتال,
هنر متعهد,
هنرمند,
ارزشی,
انقلابی,
فکه,
دفاع مقدس,
جنگ تحمیلی,
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در جمعه 3 خرداد 1392 |
|
|
|
تصویر سازی شهید مهدی باکری |
|
|
مهدی باکری,شهدا,شهید,تصویر سازی,چهره,باکیفیت,پوستر,سردار,فرمانده,دفاع مقدس,جنگ,گودرزی,عباس,نقاشی,گرافیک
همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید
و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت بدهید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت
و علمدارانی صالح، وارث حضرت ابوالفضل، برای اسلام ببار آیند.
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی و هنری،
شهداء , جبهه و جنگ،
،
:: برچسبها:
شهید مهدی باکری,
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در جمعه 3 اسفند 1391 |
|
|
|
تصویر سازی شهید علی اکبر شیرودی |
|
|
شهید,شهدا,شهید شیرودی,تصویر سازی,عکس با کیفیت,عباس گودرزی,خلبان,نقاشی دیجیتال
دانلود تصویر با کیفیت بالا
شهید علی اکبر شیرودی با بیش از ۲۵۰۰ ساعت بالاترین ساعت پرواز در جنگ را در جهان داشت
و با بیش از ۴۰ بار سانحه و بیش از ۳۰۰ مورد اصابت گلوله بر هلیکوپترش باز هم سرسختانه جنگید.
وی بارها هنگام پرواز می گفت:
وقتی که پرواز می کنم حالتی دارم همانند یک نفرعاشق که به طرف معشوق خود می رود.
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی و هنری،
شهداء , جبهه و جنگ،
،
:: برچسبها:
شهید علی اکبر شیرودی تنکابن رامسر شیرود,
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در جمعه 3 بهمن 1391 |
|
|
|
شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات - یاد یاران سفر کرده بخیر |
|
|

شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلوات
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی و هنری،
عقیدتی،
شهداء , جبهه و جنگ،
،
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در جمعه 23 تير 1391 |
|
|
|
سلام
از فکه بگویید که مثل هیچ جا نیست

فكه مثل هيچ جا نيست! نه شلمچه، نه ماووت، نه سومار، نه مهران، نه طلائيه، نه...
فكه فقط فكه است! با قتلگاه و كانال هايش، با تپه ماهور و دشت هايش.
فكه قربانگه اسماعيلهاست به درگاه خداي مكه.
فكه را سينهاي است به وسعت ميدان هاي مينِ گسترده بر خاك.
فكه را دلي است به پهناي سيم هاي خاردار خفته در دشت.
فكه را باغ هايي است به سر سبزي جنگل امقر.
فكه، روحي دارد به لطافت ابرهاي گريان در شب والفجريك.
فكه، چشماني دارد به بصيرت ديدهبان خفته در خون، بر ارتفاع صد و دوازده.
فكه، خفته بر زير گام هايي است كه رفتند و باز نيامدند.
فكه، استوار ايستاده است، برتر از سنگرهاي بتوني ضد آرپي جي.
فكه،هيچ در كف ندارد، همچون بسيجي ايستاده در برابر تانك هاي مدرن بعث.
فكه، همه چيز دارد، همچون بسيجي مهياي سفر به ديار حضرت دوست.
قلب فكه، در والفجر مقدماتي تپيد.
قلب فكه، در والفجر يك از حركت بازايستاد.
قلب فكه، در دشت سُمِيدِه پاره پاره شد.
قلب فكه، در قتلگاه رُشيديه سوراخ سوراخ شد.
قلب فكه، در ارتفاع صدوچهلوسه شكست.
قلب فكه، ميان كانالِ كميل جا ماند.
چه بسيار چشم ها كه بر خاك فكه نگران ماندند.
چه بسيار لب ها كه در سنگرهاي فكه خندان خفتند.
چه بسيارروح ها كه شادمان درفكه بالشان خوني شد.
چه بسيار كبوترها كه پر بسته در فكه از كانال ها پر كشيدند.
چه بسيار مرغان آغشته به عشقي كه در فكه غريبانه ذبح شدند.
از فكه، فقط بايد در فكه سخن گفت و بس.
از فكه، فقط بايد با اهل فكه سخن گفت و بس.
از فكه، بايد براي عاشقان فكه نشان آورد و بس.
سوغات فكه، چه ميتواند باشد جز مُشتي سيم خاردار وحشي؟
تحفه از فكه، چه ميتوان برگرفت جز پرچمي سه رنگ خوني؟
يادآوري از فكه، چه ميتوان با خود داشت جز پلاكي سوراخ شده بر سينه از تركش؟
در فكه بود كه حلقوم ها، شمشيرها را دريدند.
در فكه بود كه پيكرها، كمان ها را شكستند.
در فكه بود كه سرها، نيزهها را بالا بردند.
در فكه بود كه جان ها، خاكيان را جان بخشيدند.
در فكه بود كه ارواح مطهر، مردگان را جان دادند.
در فكه بود كه هر كه اهل فكه بود، روحش به اوج پر كشيد.
در فكه بود كه هر كه آرزو ميكرد چونان مادرش مفقود بماند، پيكري از او باز نيامد و گمنام خفت.

فكه را دلي است داغدار مصطفي(ص).
فكه را اثري است از پهلوي شكسته فاطمه(س).
فكه را نشاني است از فرق شكافته علي(ع).
فكه را تشتي است سرخ از خون حلقوم حسن(ع).
فكه را پيكري است پاره پاره از اندام حسين(ع).
فكه را درد غربت پير كرده.
فكه را سوز هجر زمينگير كرده.
فكه را ژرفاي انتظار، چشم به زيارت دوست نگه داشته.
فكه را تنهايي عشق قداست بخشيده.
مگر ميشود پيامبر از فكه گذر نكرده باشد؟
مگر ميشود فاطمه دلش در فكه نسوخته باشد؟
مگر ميشود حسن در فكه غريب نباشد؟
مگر مي شود حسين در فكه سر از بدنش جدا نشده باشد؟
مگر مي شود مهدي فاطمه بر فكه گذري ونظري نداشته باشد؟
منبع: www.bsimchi.ir
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی و هنری،
شهداء , جبهه و جنگ،
،
 |
|
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در سه شنبه 2 اسفند 1390 |
|
|
|
دوکوهه؛ سجده گاهي به وسعت آسمان |
|
|
دوکوهه؛ سجده گاهي به وسعت آسمان
ميدان صبحگاه دوکوهه است اينجا؛ جايي که مثل دريا، انگار انتهايش معلوم نيست. جايي که زماني معراج روحانيِ عاشقان الله بود. جايي که بسياري در اينجا مهر شهادت بر پرونده خود زدند و براي هميشه سعادتمند شدند. درست در چنين ساعتهايي اينجا ديگر زمين نبود. اينجا عرش خدا بود. عرش واقعي خدا؛ چونکه عرشيان خاکي در اينجا با خدا ملاقات داشتند. و چه عاشقانه بود آن ملاقاتها!
و اينک بعد از گذشت اين همه سال من در جاي آنها نشسته ام. چشم که بسته مي شود و گوش که از اين اصوات دنيوي فارق مي گردد به راحتي مي توان حضور آنها را در اينجا حس کرد. هنوز انگار از گوشه گوشه ميدان، صداي مناجات و العفو گفتن ها بگوش مي رسد. هر جاي ميدان را که نگاه مي کنم انگار عزيزي با خدايش خلوتي کرده و آنچنان عاشقانه با او مناجات مي کند که گويا فقط، خدا مال خود اوست. هرکس فانوسي به دست و پتويي به سر کشيده، بر گناهان نکرده اش توبه مي کند و ...
و من اينک اينجا نشسته ام و همچنان به شرمندگي خود فکر مي کنم که آنها که بودند و من که هستم؟!! آنها چه کردند و من چه مي کنم؟!! آنها چطور بودند و من الان چطورم؟!!.............
مکه من فکه بوَد، منــــاي من دوکوهـــه
قبله من جبهه و کربلاي من دوکوهه
مدينه ام شلمچه و بقيع مــــن هويــــزه
مروه من طلاييه، صفاي من دوکوهه
ديار غربت و غم و وادي عشق و عرفـان
جاي قبــول توبه و دعاي من دوکوهه
اگرچه راه کربلا بسته به عاشقان است
علقمــه و فرات و نينواي من دوکوهه
قافله رفته و دگـــر جدايــــم از شهيــدان
مريض هجرم و فقط دواي من دوکوهه
www.aviny.com
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی و هنری،
شهداء , جبهه و جنگ،
،
 |
|
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در سه شنبه 2 اسفند 1390 |
|
|
|
*** سرزمینی است که ملائک در آن
سجده می کنند و برای بوسه
زدن بر خاکش از هم سبقت میگیرند.
شلمچه خلاصه عشق است و قطعه ای از بهشت ، شلمچه ، آینه ایست که تمام جبهه با خاکهای سرخش در آن می درخشد. و دریچه آسمانی است که از آن بوی رشادت و عطر دلنواز شهادت میوزد.
شلمچه تندیس زیبای عشق است که در میدان ایثار قد کشیده است . شلمچه شهر شهود و شهادت است . شلمچه مثنوی بلندایثار است و فرودگاه عشق و عروجگاه دل . صحرای خشکی که دریای مواج خون و اشکهای عاشقانه در تربت پاکش دارد با قلب خونینی که هنوز زیبا و دلنواز می تپد و خون غیرت و مردانگی را در رگهای این دیار می دواند و حدیث بلند حیات با عزت را زمزمه می کند. زمین خاکی شلمچه ، زیباتر از آبی آسمان است چرا که شلمچه قتلگاه مرغان عاشقی است که برای وصال بی قرار بودند و از کوچه پس کوچه های منیت و مادیت رهیده و به شهر دلگشای معنویت و شهادت دل بستند.
آری ! شلمچه شاهنامه بلند شهادت است ، دیوان عاشقی است ، شعرهای سرخ ، با واژه های خون ، به وزن عشق و قافیه هایی از جنس قلب پاره پاره عاشقی و در قالب غزل عشق و مثنوی بلند شهادت » ، دیوانی که شکسته دلان عارف با قلم استخوان و مرکب خون و با خط شکسته عروج نوشتند و این صفحه طلایی تاریخ ایران اسلامی را با خون دل تهذیب شده شان تذهیب کردند. آری ! شلمچه کتاب است ، خواندنی ترین کتاب حماسه . شلمچه آسمان است سرشار از ستاره های سرخ .شلمچه بهار است لبریز از گلهای محمدی ،شلمچه دریاست ، مواج از موجهای عاشقی .
شلمچه بازار است ، بازار عشقبازی و جانبازی ، شلمچه تابلو است تابلوی حماسه و عرفان که بر تارک تاریخ ایران اسلامی می درخشد. جایگاه اهل زیارت است نه اهل زر ، زیارتگاه دلدادگانی که خود زائرانی بودند که در نیمه راه سفر عاشقی پرپر شدند و به مولای عشق پیوستند و زیباترین حدیث بندگی را با بندبند وجودشان و با قطره قطره خونشان نوشتند. یعقوبهای بی قراری که برای رسیدن به یوسف زیبای شهادت بی قراری می کردند و زلیخای دنیای نتوانست آنها را مفتون خویش کند. آنان که هنوز از دشمن نفس خویش رها نشده اند و دلشان در تصرف شیطان است چگونه می توانند قدر مجاهدانی را بدانند که در کوله پشتی دلشان جز عشق و ایثار نبود. آنان باید بدانند که شلمچه و شهیدانش و شاهدان و شائقان و مشتاقانش خورشید بی غروبند ، چرا که عاشورا و عاشورائیان آفتاب آسمان عشقند که هیچ ابر آلوده و تاریک یزیدی نمی تواند جلوی تابش آنها را بگیرد.
www.aviny.com
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی و هنری،
شهداء , جبهه و جنگ،
،
 |
|
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در سه شنبه 2 اسفند 1390 |
|
|
|
طلائیه با من سخن بگو
طلائيه محل شهادت سردار خيبر شهيد همت، برادران باكری و قطع شدن دست شهيد خرازی است و عملياتهای مهم بدر و خيبر در آن واقع شد اولين خاكی بود كه عراق گرفت و آخرين خاكی بود كه ول كرد!
قدم به قدم خاك طلائيه خون شهيدی ريخته شده و تو نميتوانی جايی قدم بگذاری و با اطمينان بگويی اينجا كسی شهيد نشده! پس خلع نعلين ميكنی و پابرهنه بر خاك مقدسی قدم مينهی كه فقط ملائكه می دانند آنجا شهيدان با خدا چه سودايی كردند...

طلائيه چه حس غريبی داری... دلم برايت تنگ می شود...
طلائيه!
با من سخن بگو و پرده از رازي بردار كه سالها تو و خداي تو شاهد آن بوده ايد.
طلائيه!
چقدر غمگيني. آن روز سرافراز و امروز سر به زيرانداخته اي. با كسي سخن نمي گويي و سكوت پيشه كرده اي. اما سكوت تو بالاترين فرياد است و خفتگان را بيدار مي كند و بيداري را در رگهاي انسانهاي به ظاهر زنده مي ريزد. اينجا همه از سكوت تو مي گويند و من از سكونتي كه در تو يافته ام و تا امروز چقدر از تو و نفس هاي طيبه ات، از تو و از رازهاي سر به مهرت، از تو و مردان بي ادعايت كه مس وجود را به طلاي ناب شهادت معامله كردند، دور بوده ام. چه احساس حقيري است در من كه توان شنيدن قصه هاي پرغصه ات را ندارم.
طلائيه!
مي گويند، اينجا جايي است كه شهيدان حسين وار جنگيده اند و من از بدو ورود به خاك پاكت، تشنگي را در تو ديده ام و انتظار اهالي خيام را به نظاره نشسته ام اينجا، چقدر بوي حنجره هاي سوخته مي آيد و چقدر دستها تشنه وفايند.
طلائيه!
من در اين سرزمين حتي به قمقمه هاي عطشان سلام مي دهم و سراغ عباس هاي تشنه لب را از آنان مي گيرم . مگر مي توان سالك عاشورا بود و تشنگي را فراموش كرد و از كنار حلق هاي شعله ور بي تفاوت گذشت.
طلائيه!
من با تمام وجود در تو جاري مي شوم تا در ميان نيزارها و نيزه شكسته ها، سرهاي ستاره گون برادرانم را به دامن گيرم و برايشان از زخم بگويم، از اسارت، از تنهايي، از غربت، از…

طلائيه!
از فراز همه روزهايي كه بر تو گذشت بر من ببار و تشنگي اين دل در كوير مانده را فرونشان. مي خواهم در تو جاري شوم، مي خواهم رمز شكفتن و پرواز را از تو بياموزم و بدانم بر شانه هاي زخمي تو چه دلهايي كه آشيان نكرده اند.
طلائيه!
مي گويند «همت» از همين نقطه آسماني شده است، عاشقي كه در پي ليلاي شهادت در بيابانهاي زخم خورده طلائيه مجنون شد. من امروز آمده ام ردپاي او را تا افق هاي بي نهايت و در امتداد عشق جست وجو كنم. اينجا عطر او لحظه ها را پركرده است و دستهايش هنوز مهرباني را منتشر مي كند.
طلائيه!
من از سكوت راز آلودت درسها آموخته ام! با من سخن بگو!!!
منبع: shohada-tala-eyeh.blogfa.com
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی و هنری،
شهداء , جبهه و جنگ،
،
 |
|
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در سه شنبه 2 اسفند 1390 |
|
|
|
کلیپ های راهیان نور ( سفر به کربلای ایران ) |
|
|
کلیپ های راهیان نور
ردیف |
نام کلیپ |
توضیحات
|
اجرا |
فرمت |
حجم
(KB)
|
1 |
2 روایت زیبا از مرحوم حاج عبدلله ضابط
(جدید) |
 |
 |
---- |
---- |
 |
wmv |
17,540 |
 |
 |
---- |
---- |
 |
wmv |
17,540 |
02 |
7 روایت زیبا از مرحوم حاج عبدلله ضابط
(جدید) |


 |
 |
قسمت اول |
 |
قسمت دوم |
 |
قسمت سوم |
 |
قسمت چهارم |
 |
قسمت پنجم |
 |
قسمت ششم |
 |
قسمت هفتم |
3 |
8 روایت زیبا از مرحوم حاج عبدلله ضابط
(جدید) |



 |
 |
روایت اول |
 |
روایت دوم |
 |
روایت سوم |
 |
روایت چهارم |
 |
روایت پنجم |
 |
روایت ششم |
 |
روایت هفتم |
 |
روایت هشتم |
4 |
روایتگری حجت الاسلام مهدوی
«در 3 قسمت» |
 |
 |
wmv |
3,106 |
 |
wmv |
4,251 |
 |
wmv |
3,422 |
5 |
زائران راهیان نور - 1
(در 2 قسمت)
|
 |
 |
wmv |
9,156 |
 |
wmv |
4,733 |
6 |
زائران راهیان نور - 2
(در 2 قسمت)
|
 |
 |
wmv |
9,191 |
 |
wmv |
4,748 |
7 |
مستندی از راهیان نور(1)
قسمت اول |
 |
 |
wmv |
9,105 |
8 |
مستندی از راهیان نور(1)
قسمت دوم |
 |
 |
wmv |
9,325 |
9 |
مستندی از راهیان نور(1)
قسمت سوم |
 |
 |
wmv |
9,290 |
10 |
مستندی از راهیان نور(1)
قسمت چهارم |
 |
 |
wmv |
8,592 |
11 |
مستندی از راهیان نور(1)
قسمت پنجم |
 |
 |
wmv |
9,090 |
12 |
مستندی از راهیان نور(1)
قسمت ششم |
 |
 |
wmv |
9,547 |
13 |
مستندی از راهیان نور(1)
قسمت هفتم |
 |
 |
wmv |
9,578 |
14 |
مستندی از راهیان نور(2)
قسمت اول |
 |
 |
wmv |
6,693 |
15 |
مستندی از راهیان نور(2)
قسمت دوم |
 |
 |
wmv |
7,345 |
16 |
مستندی از راهیان نور(2)
قسمت سوم |
 |
 |
wmv |
7,297 |
17 |
مستندی از راهیان نور(2)
قسمت چهارم |
 |
 |
wmv |
6,648 |
برای دانلود کردن کلیپ های فوق، روی آیکون کلیک راست نموده
و گزینه ...Save Target As را انتخاب نمایید.
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی و هنری،
شهداء , جبهه و جنگ،
،
 |
|
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در سه شنبه 2 اسفند 1390 |
|
|
|
آقای خامنه ای!دستور بدهید دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند |
|
|

رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشی؟» -آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند! -چرا پسرم؟
در یکی از روزهای سال 1362 ، زمانی آیت الله خامنه ای ، رییس جمهور وقت ، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری ، واقع در خیابان پاستور خارج می شد ، در مسیر حرکتش تا خودرو ، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.
صدا از طرف محافظ ها بود که چند تای شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد : «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم» . رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده ؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.ٰ» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود ، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد ، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: « حاج آقا شما وایسید ، من می رم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش ، آن ها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا ! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره . بچه ها می گن با عز و التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم ، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم».
رییس جمهور گفت: « بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست».
لحظاتی پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان ، خودش را به رییس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش ، خیس اشک بود . هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدی» پسر با صدایی که از بغض و هیجان می لرزید ، به لهجه ی غلیظ آذری گفت: « سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفت و گفت :« سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان داد. رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت :« اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را » ناگهان رییس جمهور با زبان آذری سلیسی گفت: « شما اسمت چیه پسرم؟» پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود ، با هیجان و به ترکی گفت:« آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»
آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست رو ی شانه او گذاشت و گفت:« افتخار دادی پسرم. صفا آوردی . چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه ی کجای اردبیل هستی؟» مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: « انگوت کندی آقا جان! » رییس جمهور پرسید: « از چای گرمی؟» مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تندی گفت: « بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم» .آقای خامنه ای گفت: « خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»
مرحمت گفت: « آقا جان! من از ادربیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم.» رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشی؟»
-آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!
-چرا پسرم؟
مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایی انداخت و با کلماتی بریده بریده گفت: « آقا جان ! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سلم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم . هر چه التماسش میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟ » حالا دیگر شانه های مرحمت آشکارا می لرزید. رییس جمهور دلش لرزید. دستش را دوباره روی شانه مرحمت گذاشت و گفت:« پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است» مرحمت هیچی نگفت. فقط گریه کرد و حالا هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می رسید.
رییس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت و رو به سرتیم محافظانش کرد و گفت :« آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ... تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش.بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید»
آقای خامنه ای خم شد ، صورت خیس از اشک مرحمت را بوسید و گفت : « ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن. سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و...
کمتر از سه روز بعد ، فرمانده سپاه اردبیل ، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند و لی مطمئن بود که می رود و این بار از خود امام خمینی حکم می آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در لیست بسیجیان لشکر 31 عاشورا.
مرحمت به تاریخ هفدهم خرداد 1349 در یک کیلومتری تازه کند «انگوت» در روستای «چای گرمی»، متولد شد. امام که به ایران برگشت ، مرحمت کلاس دوم دبستان بود. 13 ساله که شد ، دیگر طاقت نیاورد و رفت ثبت نام کرد برای اعزام به جبهه. با هزار اصرار و پادرمیانی کردن این آشنا و آن هم ولایتی ، توانست تا خود اردبیل برود ، اما آن جا فرمانده سپاه جلوی اعزامش را گرفت. مرحمت هر چه گریه و زاری کرد فایده ای نداشت. به فرمانده سپاه از طرف آشناهای مرحمت هم سفارش شده بود که یک جوری برش گردانید سر درس و مشقش. فرمانده سپاه آخرش گفت : «ببین بچه جان! برای من مسئولیت دارد. من اجازه ندارم 13 ساله ها را بفرستم جبهه. دست من نیست.» مرحمت گفت : «پس دست کی است؟» فرمانده گفت: «اگر از بالا اجازه بدهند من حرفی ندارم» همه این ها ترفندی بود که مرحمت دنبال ماجرا را نگیرد. یک بچه 13 ساله روستایی که فارسی هم درست نمی توانست صحبت کند ، دستش به کجا می رسید؟ مجبور بود بی خیال شود. اما فقط سه روز بعد مرحمت با دستوری از بالا برگشت .
مرحمت بالازاده تنها یک سال بعد ، در عملیات بدر ، به تاریخ 21 اسفند 1363 با فاصله بسیار کمی از شهادت مرادش ، مهدی باکری ، بال در بال ملائک گشود و میهمان سفره ی حضرت قاسم (علیه السلام) گردید.
از مرحمت بالازاده ، وصیت نامه ای بر جای مانده است که متن کامل آن را در زیر می خوانید. وصیت نامه ای که نشان می دهد روحش نمی توانست در کالبد 13 ساله اش آرام بگیرد:
وصیت نامه مرحمت بالازاده جمعی لشکر عاشورا ،گردان علی اکبر
به نام خداوند بخشنده مهربان
از اینجا وصیت نامه ام را شروع میکنم. با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بی کران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین(ع) و لیلا، پسرشان را به دین اسلام قربانی میدهند.
آری ای ملت غیور شهید پرور ایران! درود بر شما! درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده اید و میایستید تا آخرین قطره خونتان.
درود برشما ای ملت ایران! ای مشعل داران امام حسین ! تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.
و ای پدر و مادر عزیزم ! اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده میشوید.
ای پدر و مادر عزیزم! از شما تقاضایی دارم . اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه میجنگیم. حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت میکنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان را نگذارید در زمین بماند.
و مادرم و پدرم چنانچه من میدانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی دانم. یعنی هر کس که شهید میشود خوش به حالش که با شهدا همنشین میشود. و از تمام همسایهها و از هم روستایی هایمان میخواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید. و برادرانم اسحله ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند. خدایا تو را قسم میدهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.
خدایا خدایا تو را قسم میدهم به من توفیق سربازی امام زمان(عج) و نائب برحق او خمینی بت شکن را قرار دهی. تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.
کربلا کربلا یا فتح یا شهادت
جنگ جنگ تا پیروزی
منبع: مشرق
:: موضوعات مرتبط:
شهداء , جبهه و جنگ،
،
 |
|
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در دو شنبه 1 دی 1390 |
|
|
|
زندگینامه شهید سید حسین علم الهدی |
|
|
زندگینامه شهید سید حسین علم الهدی
در سال 1337 در خانواده مجاهد بزرگ آیت الله سید مرتضی علمالهدی دیده به جهان گشود. از 6 سالگی به فراگیری قرآن پرداخت. وی بسیار اهل مطالعه بود. در دبیرستان با تشکیل انجمن اسلامی و سخنرانی فعالیتهایی خود را آغاز نمود. در سال 1356 در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد تحصیل خود را ادامه داد. در دوران دانشجویی علاوه بر تحصیل، در رشته تاریخ دانشگاه مشهد به تدریس نهجالبلاغه، عقاید و تاریخ اسلام میپرداخت. وی از مبارزان دوران ستمشاهی بود و در شهرهای مشهد، کرمان و اهواز فعالیت سیاسی انجام میداد و در سنین 14 تا 21 سالگی چند بار توسط رژیم ستمشاهی، زندانی و شکنجه شد.از جمله اقدامات او در زمان طاغوت تشکیل سازمان موحدین بود، این سازمان با هدف مبارزه مسلحانه برای سست کردن بنیانهای رژیم منفور پهلوی، به دور از تئوریهای گروهها و سازمانهایی که مبنای علمی آنها از تئوریهای مارکسیستی نشات میگرفت، برنامههای خود را در تحقق بخشیدن فرامین حضرت امام (رحمه الله علیه) تنظیم نمود و حرکتی نو را از اواخر سال 1356 شروع کرد.پس از پیروزی انقلاب اسلامی عضو اولین شورای تشکیل دهنده سپاه پاسداران در خوزستان بود. قبل از شروع جنگ وقت خویش را صرف امور فرهنگی مینمود. از اوایل جنگ در اهواز مستقر بود و سازماندهی بسیجیان اعزامی از سراسر کشور به جبهههای نبرد را به عهده داشت. پس از گذشت دو ماه از جنگ نقطه حساس مرزی یعنی هویزه را برای خود انتخاب کرد و برای تشکیل سپاه پاسداران و سازماندهی عشایر عازم این منطقه شد.او و جمعی از دانشجویان پیرو خط امام در حماسه هویزه (16 دی ماه 1359) به دریای تانکهای دشمن که آنها را محاصره کرده بودند حملهور شدند.حسین پس از شهادت همرزمانش با فریاد الله اکبر، آخرین گلولههای باقیمانده آرپیجی را به سوی دشمن شلیک نمود و چند تانک مهاجم را منهدم کرد، اما با تمام شدن مهمات و تنگتر شدن حلقه محاصره، چون مولایش امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید و جان به جان آفرین تسلیم نمود
پایگاه مقاومت بسیج شهید خدادوست آلکله
:: موضوعات مرتبط:
شهداء , جبهه و جنگ،
،
 |
|
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در سه شنبه 5 آبان 1390 |
|
|
|
شهید دکتر چمران مرد جبهه و جنگ |
|
|

اگرچه زمین همواره مادر شگفتیها بوده است، اما شدت شگفتیها معمولاً در مقایسه با شرایط محیطی اطراف آشفتگی است كه تعریف میشود. گاهی وقوع یك حادثه یا بروز یك پدیده تنها در قیاس با سایر حوادث و وقایع آن محیط است كه شگفتی به نظر میرسد، حال آنكه ممكن است همان حادثه یا پدیده درجامعهای دیگر چندان به چشم نیاید و برجسته و متمایز نشان ندهد. با این حال طلوع نام بلندی مثل مصطفی چمران در جهان ، یك شگفتی است و همه مرزها و اقلیمها را فارغ از مقتضیات زمانی و مكانی درمینوردد.
كسی كه بتواند تا كرانههای دوردست علم و تكنولوژی را فروتنانه بپیماید و وسیعترین آفاق و انفس جهان را به چشم دل ببیند مراتب بلند عرفانی را بیهیاهو، طی كند اما هنوز دلش مظلومیت كودكی گمنام را در كرانههای اشغال شده فلسطین تاب نیاورد و شرایط سخت سربازی را در همه جبهههای نبرد به جان بخرد، دیگر در تنگنای حوادث و وقایع محصور نخواهد ماند.
او جانش را چنان زلال كرده بود كه هر آینه ، عكس رخ یار در آن میتابید و روحش را چنان وسعت بخشیده بود كه تا ناپیداترین افقها پر میكشید و در طوفان شداید و مصائب استوار نگاهش میداشت.
اكنون كه او سدره المنتهی بر این جهان پرغوغا مینگرد و دیگر دستهای مهربانش پناهگاه مظلومان لبنان و فلسطین و ایران نیست، ماییم و راهی كه او پیش ما گذاشت. ماییم و نامی كه از او در حافظه نسل امروز و دیروز ما، باقی است.
پایگاه مقاومت بسیج شهید خدادوست آلکله
:: موضوعات مرتبط:
شهداء , جبهه و جنگ،
،
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در سه شنبه 5 آبان 1390 |
|
|
|
عشق یعنی استخوان و یک پلاک |
|
|
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در شنبه 21 آبان 1386 |
|
|
|
عکس شهدا را می بینیم / عکس شهدا عمل می کنیم . . .!؟ |
|
|
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در شنبه 15 مهر 1390 |
|
|
|
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در شنبه 19 آبان 1390 |
|
|
|
سردار شهید مصطفی ردانی پور :
خواهرم
سرخی خونم را
نزد سیاهی چادرت به امانت می گذارم
پس امانت دار خوبی باش

:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی و هنری،
شهداء , جبهه و جنگ،
،
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در شنبه 20 آبان 1390 |
|
|
|
تصاویر دیدار مسئولین شهرستان تنکابن از خانواده های شهدا و ایثارگران آلکله |
|
|

کربلایی قاسم بحری پدر بزرگوار شهید بهزاد بحری بهمراه مسئولین شهرستانی و بخش
مسئولین محترم شهرستانی و بخش نشتا حاضر در منزل پدر شهید بزرگوار بهزاد بحری
مسئولین محترم شهرستانی در منزل مادر شهید بزرگوار رضا عسگرپور

مادر با روحیه انقلابی شهید بزرگوار رضا عسگرپور

منزل جانباز سرافراز محمد مهدی موزونی و مسئولین حاضر به همراه جانباز
پایگاه مقاومت بسیج شهید خدادوست آلکله
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی و هنری،
خبری،
شهداء , جبهه و جنگ،
،
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در شنبه 12 آبان 1390 |
|
|
|
گزارش دیدار مسئولان از خانواده های محترم شهدا و ایثارگران روستای آلکله |
|
|
شهدا شمع محفل بشریتند
روز چهارشنبه مورخ ۱۱/۸/۹۰ جمعی از مسئولان شهرستان تنکابن و بخش نشتا جهت دیدار با خانواده های شهدای روستای آلکله در ساعت ۱۶ در روستای آلکله حاضر وبا حضور در منزل شهیدان بهزاد بحری و رضا عسگرپور و جانباز محمد مهدی موزونی به عرض ادب به ساحت مقدس شهیدان نمودند
در این دیدار حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای قادی امام جمعه بخش نشتارود بهمراه آقایان بقیاضی مسئول بنیاد شهید شهرستان تنکابن و جناب سرهنگ حاتمیان و ابراهیم قربان پسندی بخشدار نشتا و علی اشرف سام خانیان رئیس شورای بخش نشتا و شهرستان تنکابن و آقای دادخواه از مسئولان بنیاد شهید ابتدا در منزل پدر شهید بزگوار بهزاد بحری حضور یافتند و پس از سلام و احوال پرسی باب سخن را به پدر شهید بزرگوار محول نمودند که کربلایی قاسم بحری پس از خوش آمد گویی خطاب به حاضرین فرمودند براستی همگی باید از ره پویان مخلص راه شهدا باشیم چیزی که امروز کمتر در جامعه ما به چشم می خورد و تنها با این جمله که ما ادامه دهنده راه شهدا هستیم به سوء استفاده از مردم نپردازیم
ایشان در ادامه سخنان خود فرمودند من و همسرم در شرایط بسیار سخت فرزندانمان و از آن جمله آقا بهزاد را بزرگ کردیم و ایشان به خواست خود به جبهه رفتند و وقتی شهید شدند ما پس از مدتها تلاش برای یافتن جسد ایشان کاری از پیش نبردیم و پس از سالهای سال چند کیلو استخوان تحویل ما دادند که فرزند شما شهید شده است و ما برای اینکار کیسه ندوخته ایم که همیشه باز بگذاریم که به ما پول بدهید هر وقت شما باما کاری داشتید ما در خدمت شما هستیم .
در پایان حاضرین با پدر و برادر و مادر شهید به یادگار عکسی دسته جمعی گرفتند و منزل پدر شهید بزگوار بهزاد بحری را به سمت منزل مادر شهید رضا عسگرپور ترک کردند
در منزل مادر شهید رضا عسگرپور با روی باز از حاضران استقبال شد و پس از لحظه ای برادر بزرگوار شهید حاج علی آقا هم به جمع اضافه شدند که سبب شد تا حال و هوا مجلس صمیمی تر ادامه پیدا کند و پس از مدتی گفت و شنود بین حاضران همگی منزل شهید بزرگوار را با یک عکس یادگاری به سمت منزل جانباز محمد مهدی موزونی ترک کردند.
در کوچه جانباز موزونی به استقبال ما آمد و با هدایت ایشان وارد منزل شدیم اما پس از لحظه ای همسر جانباز به گلایه از جانباز پرداختند که تاب و تحمل اداره جانباز را از دست داده اند و دیگر تحمل ادامه زندگی برای ایشان سخت شده است که حاج آقا قادی همسر جانباز را به تحمل و صبر بیشتر فرا خواندند و از خداوند متعال برای ایشان صبر جمیل را خواستار شدند و زیبا آن لحظه بود که جانباز با تبسم نظارگر صحبتهای همسر خود بود و قیافه جانباز مظلوم تر از این حرفها بود که بخواهد همسر خود را مورد اذیت و آزار قرار دهد بهر حال به علت نزدیکی به اذان مغرب سریع از منزل خارج و حاضران برای اقامه نماز به سمت مسجد امام حسین ( ع ) آلکله حرکت کردند.
امید است همه ما ادامه دهنده را شهدا باشیم که جان خود را در طبق اخلاص نهادند تا از مرزو بوم و ناموس این کشور حمایت و دفاع کنند و ما نیز می بایست پس از جنگ تحمیلی با ایجاد کارهای زیربنایی فرهنگی و عمرانی راه را برای نسلهای بعد که یقینا از افکار شهدا دورتر می شوند همیشه تازه و نو نگاه داشته تا بتوانیم روح خدمت به ولایت فقیه و کشورمان ایران اسلامی را همیشه بارور نگه داریم.
پایگاه مقاومت بسیج شهید خدادوست آلکله
:: موضوعات مرتبط:
خبری،
شهداء , جبهه و جنگ،
،
 |
|
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در شنبه 12 آبان 1390 |
|
|
|
زنده نگاه داشتن ياد و خاطره شهدا كمتر از شهادت نيست. |
|
|
زنده نگاه داشتن ياد و خاطره شهدا كمتر از شهادت نيست.
(مقام معظم رهبري)
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی و هنری،
عقیدتی،
شهداء , جبهه و جنگ،
،
|
نوشته شده توسط
پایگاه بسیج شهید خدادوست در سه شنبه 17 آبان 1390 |
|
|
|
|
بسم ربّ الشّهداء والصّدیقین
پایگاه مقاومت بسیج شهید خدادوست آلکله
pb.khodadust@gmail.com |
|
:: خرداد 1393;
:: دی 1392;
:: آذر 1392;
:: آبان 1392;
:: مهر 1392;
:: شهريور 1392;
:: مرداد 1392;
:: تير 1392;
:: خرداد 1392;
:: ارديبهشت 1392;
:: فروردين 1392;
:: اسفند 1391;
:: بهمن 1391;
:: دی 1391;
:: آذر 1391;
:: آبان 1391;
:: مهر 1391;
:: شهريور 1391;
:: مرداد 1391;
:: تير 1391;
:: خرداد 1391;
:: ارديبهشت 1391;
:: فروردين 1391;
:: اسفند 1390;
:: بهمن 1390;
:: دی 1390;
:: آذر 1390;
:: آبان 1390;
:: مهر 1390;
:: شهريور 1390;
|
|
جشن , پوریم , روز , نحس , رقص , یهود , هولوکاست , ایرانیان , سیزده به در , جشن , پایگاه , بسیج , شهید , خدادوست , آلکله ,
|
|